متن خیلی زیبای مترسک
متن خیلی زیبای مترسک از ابراهیم کیان فرد.مترسک متن زیبا
یک مترسک ساخته ام
درست وسط خانه ام گذاشته ام
تا کسی دلم را نبرد
می خواهم همیشه دلم پیش تو بماند…
یک مترسک ساخته ام
وسط خانه ام ….
تا خاطراتت را
فراموشی از من ندزدد…
خاطرات تو تمام چیزی هست
که از زندگی برای خودم برداشته ام…
باید خیلی وقت پیش این مترسک را می ساختم
قبل از این که تو را ببرند
قبل از این که نگاهت را ببرند
و قبل تر از این که دلت را بدزدند……..
مترسک (متن زیبا)
ديروز خيال کردم همچون ذرهای لرزان و سرگردان در چرخ گردون زندگانی میچرخم و موج میزنم.
و امروز به خوبی میدانم که من همان چرخ گردونم و تمام زندگی به صورت ذراتی با نظم در من میجنبد.
آنان در بيداری میگويند:
تو و جهانی که در آن بسر میبری چيزی جز دانهای ماسه بر ساحل لايتناهی در دريای بیکران هستی نخواهی بود.
در رويايم به آنان گفتم:
من دريای لايتناهیام
و تمام جهان چيزی جز دانههايی از شن بر ساحل من نيست…!
جبران خليل جبران
مترسک (متن زیبا)
آموزش مبانی شعر همهی ما آدم هستیم آدمهای خیلی معمولی
تو من را پیدا کردی
تو مرا پیدا کردی مانند سنگریزهای که آن را در ساحل جمع کنند
همانند چیزی غریب و گمشده که کس کاربرد آن را نداند
همانند خزهای نشسته بر قطبنمایی که جزر و مد دریا به ساحل فکنده است
مانند مهی در کنار پنجرهای که جز اندیشهی ورود به درون ندارد
مانند اتاقی به هم ریخته و نامرتب در مهمانخانهای
مانند فردای چهارراهی پوشیده در کاغذهای چرب شادمانی ها
مانند مسافری بدون بلیط نشسته بر رکاب قطاری
مانند نهری روان در دشتی بر گردانده شده به دست مردمانی زشت کردار
همانند جانوری جنگلی حیران مانده زیر نور چراغهای خودروها
همانند شبگردی که در سحرگاهی رنگباخته باز آید
همانند رویایی بد پراکنده در سایه سیاه زندانها
همانند سراسیمگی پرندهای راه گم کرده در اندرون خانهای
همانند انگشت دلدار ناکام ماندهای با نقش سرخ رنگ حلقهای
مانند خودرویی واگذاشته درمیانهی زمینی پهناور
همانند نامهی پاره و پراکنده شده به دست باد کوچهها
همانند نگاه گم گشتهی کسی که دور شدن یاری را بنگرد
مانند چمدانهای بلاتکلیف ماندهای در ایستگاهی
همانند دری در جایی یا شاید کرکرهی پنجرهای که پایین میآید
همانند شیاری در دلِ درختی که آذرخش بر زمینش افکنده است
همانند سنگی در کنارهی راهی به یادبود چیزی
همانند بیماری که پایان نمیگیرد به رغم رنگِ خونمردگیهایش
همانند سوت بیهودهی زورقی در دوردست دریا
همانند خاطرهی چاقویی در گوشت پس از گذر سالیان
همانند اسب گریختهای که از آب آلودهی برکهای بنوشد
همانند بالش به هم ریختهای در یک شب سپری شده با کابوسها
همانند ناسزایی به خورشید با پر کاهی در دیده
همانند خشمی از دیدن آنکه چیزی در آسمانها دگرگون نشده است
تو مرا پیدا کردی در شبی همانند گفتاری باز نیامدنی
همانند ولگردی که برای خوابیدن فقط گوشههای اصطبلی را در اختیار دارد
همانند سگی که قلادهای به گردن دارد منقوش با حرف نخست نام دیگر کسان
تو مرا پیدا کردی، مرا، مردِ روزان گذشته، سرشار از خشم و از صدا را…
لویی آراگون
مترسک (متن زیبا)
مترسک (متن زیبا)