شعر دختر زشت از مهدی سهیلی

مهدی سهیلی
شعر دختر زشت از مهدی سهیلی

شعر دختر زشت از مهدی سهیلی

اگر بخواهم چند شعر زیبا به شما معرفی کنم بدون شک یکی از این شعرهای زیبا ،شعر دختر زشت از شاعر محبوب و قدیمی ایران زمین به نام مهدی سهیلی است. حتما بخوانید پشیمان نمی شوید…

کتاب بازمانده روز اثر کازوئو ایشی گورو

خدایا بشکن این آیینه ها را

که من از دیدن آیینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن ناگزیرم

از آن روزی که دانستم سخن چیست

همه گفتند این دختر چه زشت است

کدامین مرد او را می پسندد

عجب بی طالع و بی سرنوشت است

چو در آیینه بینم روی خود را

در آید از درم غم با سپاهی

سیه روزی نصیبم کردی اما

نبخشیدی مرا چشم سیاهی

به هر جا پا نهم از شومی بخت

نگاه دلنوازی سوی من نیست

از این دلها که بخشیدی به مردم

یکی در حلقه‌ی گیسوی من نیست

مرا دل هست اما دلبری نیست

سرم دادی و سامانم ندادی

به من حال پریشان دادی اما

سر زلف پریشانم ندادی

به هرجا ماهرویان رخ نمودن

نبردم توشه ای جز شرمساری

خزیدم گوشه‌ای سر در گریبان

به درگاه تو نالیدم به زاری

چو رخ پوشم زبزم خوبرویان

همه گویند او مردم گریز است

نمیدانند زین درد گرانبار

فضای سینه ی من ناله خیز است

به هر جا همگنانم حلقه بستند

نگینش دختری ناز آفرین بود

ز شرم و روی نازیبا در آن جمع

سر من لحظه ها بر آستین بود

چو مادر بیندم در خلوت غم

به لطف و مهربانی می‌نوازد

ولی چشم غم‌آلودش گواه است

که در اندوه دختر می‌گدازد

به بام آفرینش جغد کورم

که در ویرانه هم نا آشنایم

نه آهنگیست مرا تا نغمه خوانم

نه روشن دیده ای تا بر گشایم

خدایا بشکن این آیینه‌ها را

که من از دیدن آیینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن ناگزیرم

خداوندا خطا گفتم ببخشای

تو بر من سینه ای بی کینه دادی

مرا همراه رویی ناخوشایند

دلی روشنتر از آیینه دادی

مرا صورت پرستان خوار دانند

ولی سیرت پرستان می‌ستایند

به بزم پا ک‌جانان چون نهم پای

در دل را برویم می‌گشایند

میان سیرت و صورت خدایا

دل زیبا به از رخسار زیباست

به پاس سیرت زیبا کریما

دلم بر زشتی صورت شکیباست

شعر دختر زشت از مهدی سهیلی

*******************************

اشعاری دیگر از مهدی سهیلی

خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد

خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد

نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد

چراغ خانه ی آن دلفروز روشن باد
که ظلمت شب ما را ستاره باران کرد

دو چشم مست تو نازم به لحظه های نگاه
که هر چه کرد به ما ناز آن خماران کرد

من از نگاه تو مستم بگو که ساقی بزم
چه باده بود که در چشم نازداران کرد

به گیسوان بلندت طلای صبح چکید
ببین که زلف تو هم کار آبشاران کرد

دو چشم من که شبی از فراق خواب نداشت
به یاد لاله ی رویت هوای باران کرد

به روی شانه چو رقصید زلف او ز نسیم
چه گویمت که چه با جان بیقراران کرد؟

هزار نغمه ز بلبل به شوق یک گل خاست
چنین هنر غم دلدادگی هزاران کرد

گلاب می چکد از خامه ات به جام غزل
شکفته طبع تو را روی گلعذاران کرد

********************************

اشعار قدیمی

ای مرا آزرده از خود ، گر پشیمانی بیا

ای مرا آزرده از خود ، گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموافق گر نمی خوانی بیا

تا که سر پیچیدی از راه وفا گفتم برو
جز وفا اکنون اگر راهی نمی دانی بیا

یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل
زان همه نامهربانی گر پشیمانی بیا

تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی بیا

خود تو دانی دردها بر جان من بگذاشتی
تا نفس دارم اگر در فکر درمانی بیا

دشمن جانم تو بودی درد پنهانم ز تست
با همه این شکوه ها گرراحت جانی بیا

*******************************

زندگی زیباست

زندگی زیباست ، کو چشمی که زیبائی به بیند ؟
کو دل آگاهی که در هستی دلارائی به بیند ؟

صبحا تاج طلا را بر ستیغ کوه ، یابد
شب گل الماس را بر سقف مینائی به بیند

ریخت ساقی باده های گونه گون در جام هستی
غافل آنکو سکر را در باده پیمائی به بیند

شکوه ها از بخت دارد بی خدا در بیکسی ها
شادمان آنکو خدا را وقت تنهائی به بیند

زشت بینان را بگو در دیده خود عیب جویند
زندگی زیباست کو چشمی که زیبائی به بیند ؟

*************************************

ز آبشار نگاه تو نور می بارد

ز آبشار نگاه تو نور می بارد
به جای اشک ز چشمت بلور می بارد

دل از خیال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه که از راه دور می بارد

لبت ز تابش دندان ستاره باران ست
ز خنده های تو باران نور می بارد

چه دلنواز نگاهی که وقت دیدن تو
ز چشم آینه شرم حضور می بارد

دهان به خنده شیرین اگر که بگشایی
به جان مردم غمگین سرور می بارد

کجاست دیده موسی که بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از کوه طور می بارد

به لطف طبع تو نازم که با عنایت دوست
ز واژه واژه شعرت شعور می بارد

ظهور شعر تو بر ذهن نازک اندیشان
هزار ها سخن نو ظهور می بارد

*************************

چشم هایت سبز روشن ، قامتت نیلوفری

چشم هایت سبز روشن ، قامتت نیلوفری
من بلا گردان چشمت ، ماهتابی یا پری ؟

دست آن نقاش را بوسم که این نقش آفرید
گیسوان ابریشمی ، رخسار و گردن مرمری

می درخشد چشم صد رنگ تو چون فیروزه ها
آسمان سبز هم حیران این مینا گری

شانه ات را طاقت ابریشم مهتاب نیست
برگ گل با من همآوازست در این داوری

گلبنان سر می کشند از باغ با لبخند عشق
گر خرامان بگذری با قامت نیلوفری

سینه را عریان مکن در چشمه ی مهتاب ها
تا بماند آسمانرا فرصت روشنگری

دختر ماهی ؟ رقیب زهره ای ؟ روشن بگو
خواب می بینم مگر ؟ فریاد از این ناباوری

ای دریغا وقت پیری ، سوختم از تاب عشق
سینه ام پر آتش است و موی من خاکستری

********************************

دختر ماه

کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟
که شد زندگی بی تو زندان من

کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟
که دور از تو جان میرسد بر لبم

لبم ، بوسه جوی لب نوش تُست
در آغوش من بوی آغوش تُست

به هر جا گلی دیده ، بو کردم
ز گلها تو را جستجو کرده ام

شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت
غم تو ، گریبانِ جان را گرفت

بیا ای درخشنده مهتاب من
که عشق تو بُرد از سرم خواب من

رهایم مکن در غمِ بی کسی
کنم ناله ، شاید به دادم رسی

خطاکارم ، اما ز من گوش کن
بیا رفته ها را فراموش کن

*********************

بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد

بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد
عزم ویرانی من داشت و آبادم کرد

دشت تا دشت دلم وادی خاموشان بود
تندر عشق یه یک صاعقه فریادم کرد

نازم آن دلبر شیرین که به یک طرفه نگاهم
آتشی در دلم افروخت که فرهادم کرد

قفس عشق ز هر باغ دل انگیزترست
شکر صیاد که در این قفس آزادم کرد

یار شیرین من ار تلخ بگوید شهدست
وین عجب نیست که گویم غم او شادم کرد

*******************************

فراموش مکن

رفت تنها آشنای بخت من
رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت
چون نسیم تندپو از من گریخت
آهوانه سر به صحراها گذاشت

ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟
گفت : هر شب روی در روی منست
در دل شب هرکجا مهتاب هست
ماهِ تو بازو به بازوی منست

باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟
گفت : آری عطر این گلها از اوست
لحظه ای در دامن گلها نشست
نغمه ی جانبخش بلبل ها از اوست

چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟
گفت : او سرمایه ی نوش منست
نیمه شبها با تنی مهتاب رنگ
تا سحرگاهان در آغوش منست

از نسیم فرودینش خواستم
گفت : هر شب می خزم در کوی او
این همه عطری که در چنگ منست
نیست جز عطر سر گیسوی او

ای دمیده ، ای گریزان عشق من
چشمه ای ، نوری ، نسیمی ، چیستی ؟
دختر ماهی ، عروس گلشنی
با همه هستی و با من نیستی

************************

یکی در سینه ام فریاد می زند پرواز کن

یکی در سینه ام فریاد می زند پرواز کن
بر تارک دیوار خواهی رسید
و از آن سو همزادت را و عشقت را خواهی نگریست
هزاران حیف
پر می زنم اما پرواز نه
گویی دست صیادی پر های پرواز مرا بریده است
شوق پرواز هست اما قدرت پرواز نه

مهدی سهیلی

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer