شعر چیست؟آیا هر متن زیبایی شعر است؟
از قدیمی ترین زمانی که اصطلاح شعر یا معادل آن در زبان های دیگر، به یکی از انواع هنر اطلاق شده همیشه مفهوم آن با مفهوم وزن ملازمه داشته است.افلاطون آن جا که در رساله ی ایوان از قول سقراط مایه و محرک شاعری را الهام می شمارد،می گوید: شاعران وقتی اشعار زیبایشان را می سرایند در حال بیخودی هستند. آهنگ و وزن ایشان را مفتون و مسحور می کند. و به خوبی آشکار است که در نظر او شعر به ضرورت با وزن و آهنگ همراه است.
پس از وی ارسطو نخستین بار رساله ای در باره ی شاعری تالیف کرد که معروف است. و اساس همه ی بحث ها در فن شعر ، چه در مشرق و چه در اروپا قرار گرفته است. ارسطو چنانکه از فحوای عباراتش معلوم می شود، شعر را در مقابل نثر قرار می دهد. و از شعر مزون اراده می کند و پیداست در نظر او نیز شعر از وزن جدا نیست.
حکمای اسلامی نیز در تعریف شعر همیشه وزن را ملازم آن شمرده اند. ابوعلی سینا در فن شعر از منطق کتاب الشفاء که مقطبس از همان رساله ی شاعری ارسطو است می گوید: شعر سخنی است خیال انگیز که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد… همه ی حکیمان دیگر نیز در تعریف شعر آن را به وزن مفید و موصوف ساخته اند.
اما ارسطو میان شعر و نظم فرق گذاشته است. اصل شعر را در معنی و مضمون آن می جوید و صورت شعر را که کقید به وزن و قواعد دیگر نظم است جزء ماهیت آن نمی شمارد و معتقد است بسیاری از سخنان منظوم را که موضوع آنها فی المثل پزشکی و طبیعیات است از جنس شعر نباید به شمار آورد. این معنی در همه ی آثار حکمای اسلام نیز به شرح و تفصیل آمده است. ابوعلی سینا می گوید: منطقی را به هیچ یک از وزن و تساوی قافیه نظری نیست مگر اینکه ببیند چگونه سخن خیال انگیز و شوراننده می شود.
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اساس الاقتباس شرح مبسوطی در این باب می نویسد که قسمتی از آن را ذکر می کنیم:
صناعت شعری ملکه ای باشد که با حصول آن بر ایقاع تخیلاتیکه مبادی انفعالاتی مخصوص باشد بر وجه مطلوب قادر باشد و اطلاق اسم شعر در عرف قدما بر معنی دیگر بوده است و در عرف متاخران بر معنی دیگر است.و محققان متاخران شعر را حدی گفته اند جامع دو معنی بر وجه اتم. و آن این است که گویند شعر کلامی است به تخییل ، و وزن را از آن جهه اعتبار کند که به وجهی اقتضاء تخیل کند.پس شعر در عرف منطقی کلامی مخیل است و در عرف متاخران کلام موزون.چه به حسب این عرف هر سخنی را که وزنی و قافیتی باشد ، خواه آن سخن برهانی باشد و خواه خطایی، خواه صادق و خواه کاذب ، و اگر همه به مثل تولید خالص یا هذیانات محض باشد آن را شعر خوانند و اگر از وزن و قافیه خالی بود و اگرچه مخیل بود آن را شعر نخوانند و اما قدما شعر را کلام مخیل گفته اند و اگرچه موزون حقیقی نبوده است….
علامه حلی در کتاب جوهر النضید در تفسیر بیانات خواجه نصیرالدین طوسی توضیحات دقیق تری می دهد و چنین می نویسد: صاحب منطق قیاسات شعری را بر روشی که خلاف روش شاعران امروزی است وضع کرده است.زیرا شعر در روزگار ما از جهت صورتی عرضی در لفظ شعر خوانده می شود و آن وزن و قوافی است که در کتاب عروض شمرده اند و به آنچه دارای یکی از اوزان معین در کتاب عروض و ملازم قافیه نباشد در روزگار ما شعر نمی گویند. و این در زبان عربی ،فارس و ترکی یکسان است.و شعر ملکه ایست که با حصول آن بر ایقاع تخیلاتی که مبادی انفعالات مخصوص نفسانی مطلوب باشد قادر شوند و مراد از تخییل تاثیر کلام است در نفساز جهت قبض یا بسط و یا جز آن.
آنچه از این تعریفات بر می آید این است که نزد حکمان و منطقیان وزن و قافیه به ضرورت ملازم شعر نیست.
اما چنانچه خواجه نصیر می گوید: منطقی…. وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهی اقتضاء تخیل کند…… یعنی در صناعت شعر تاثیر در نفس و شوراندن خاطر که غرض اصلی است نخست به وسیله ی وزن حاصل می شود.
درباره ی تاثیر وزن در ذهن عقاید متعددی است. سپنسر spencer معتقد است که وزن ، گذشته از آنکه تقلید آهنگ شور و هیجان است وسیله ای برای صرفه جویی در توجه ذهن به شمار می رود و لذتی که از آن حاصل می شود نتیجه ی آن است که چون کلمات بر طبق ضرب ووزنی معهود و آشنا با هم تلفیق شود ذهن آن ها را آسان تر ادراک می کند و از کوششی که باید برای حفظ و ضبط مجموعه ای از کلمات به کار ببرد تا روابط آن ها را با یکدیگر و سپس معنی کلام را دریابد کاسته می شود. اما این بیان کافی نیست. وزن علاوه بر آن که از کوشش ذهنی می کاهد به سبب آن که برای کلام قالبی مشخص و معین ایجاد می کند، خود موجب التذاذ نفس می شود زیرا که هر نوع تناسب و قرینه ای میان اجزاء پراکنده وحدتی پدید می آورد که ادراک مجموع را سریعتر و آسانتر می کند و همین نکته خود سبب احساس آسایش و لذت می گردد.
خواجه نصیر در کتاب اساس الاقتباس می گوید: قدما شعر کلام مخیل را گفته اند و اگرچه موزون حقیقی نبوده است و اشعار یونانیان بعضی چنان بوده است و در دیگر لغات قدیم مانند عبری و سریانی و فرس هم وزن حقیقی اعتبار نکرده اند.
درباره ی وزن حقیقی نیز خواجه نصیر در دنباله ی گفتار خود توضیحی داده و چنین می نویسد: اعتبار وزن حقیقی بدان می ماند که اول هم عرب را بوده است مانند قافیه، و دیگر امم متابعت ایشان کرده اند و اگرچه بعضی بر آن افزوده اند ، مانند فرس. این قول خواجه نصیر نتیجه ی عدم اطلاع پیشینیان از زبان و ادبیات یونان و روم و ملل دیگر است و گرنه وزن حقیقی را به عرب نسبت دادن و اوزان متداول در زبان های دیگر را غیر حقیقی یا مجازی شمردن وجهی ندارد.
حقیقت این است در هر یک از زبان های دنیا اگر شعری هست موزون است ، شعر بی وزن یا منثور که اخیرا به گوش ها می خورد از مخترعات شعرای قرن نوزدهم فرانسه بوده است. و تجددخواهان زبان های دیگر از ایشان اقتباس کرده اند.
اما بحث درباره ی فایده یا بی فایدگی وزن هم بحثی است که تازگی ندارد. در قرن هجدهم گروهی از ادیبان و نویسندگان فرانسه بر ضد شعر قیام کردند و مرادشان از مخالفت با شعر مخالفت با وزن و قافیه بود.این ادیبان وزن و قافیه را در شعر قیدی بیهوده و زائد می شمردند و برای اثبات عقیده ی خود دلیل آوردند که این قیود مانع افاده ی مقصود است و شاعر برای رعایت وزن و قافیه ناچار است قسمتی از مقاصد خود را ترک کند و بعضی از کلمات زائد را به ضرورت وزن و قافیه در سخن بیاورد و حال آن که اگر این قیود در میان نباشد می توان مقصود را به سهولت و صراحت بیان کرد.حتی بعضی از این نویسندگان کار مخالفت با وزن و قافیه را به جایی رسانده اند که آن دو را مانند بردگی و جنگ تن به تن یادگار وحشی گری نیاکان خود برشمرده اند.
اما بعدها که شاعران بزرگ رمانتیک در فرانسه ظهور کردند و شعر موزون خوب سرودند آوازه ی این مخالفت ها چندی خاموش شد.
از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم باز نهضت دیگری در شعر اروپا به وجود آمد و آن نهضت شعر آزاد بود. این بار شاعران خود علمدار این قیام شدند و مراد ایشان به خلاف نوبت پیش، مخالفت با وزن نبود، بلکه ایشان ادعا می کردند اساس شعر و شاعری همان وزن است و از این رو شعر با موسیقی پیوند خویشی دارد. اما حدود و قیودی که در شعر رسمی برای وزن شمرده شده مانع از آن است که شاعر بتواند از این وسیله، چنان که باید و شاید استفاده کند و در نتیجه ی همین قیدها شعر رسمی یکنواخت و کسالت آور است. بنابراین شاعر باید آزاد باشدکه در هر مورد به تناسب معنی مقصود وزنی به دلخواه اختیار کند تا کلامش موثرتر واقع شود و نظیر همان رابطه ی دقیقی که میان لفظ و معنی هست میان معنی و آهنگ شعر نیز به وجود بیاید.
اما اینجا مجال بحث در این باب و رد یا اثبات عقاید گوناگون نیست. حاصل آنکه امروز هم شعر آزاد در همه ی زبان های اروپایی طرفداران بسیاری دارد و شاعران متعددی که درجه ی استعدادشان مختلف است این شیوه را اختیار کرده و چون بنابر آزادی است هر یک از این ها راهی جداگانه در پیش گرفته اند.
از این گفتگوها چنین نتیجه می گیریم که شعر از بدو پیدایش و نزد همه ی اقوام با وزن ملازمه داشته و دارد و هرگز در هیچ زبانی سخن ناموزون شعر خوانده نمی شود،با این تفاوت که اعتبار وزن همیشه و نزد همه ی ملل یکسان نیست و چنانکه خواجه نصیر می گوید: رسوم و عادات رادر کار شعر مدخل عظیم است و به این سبب هر چه در روزگاری یا نزدیک قومی مقبول است، در روزگاری و نزدیک قومی دیگر مردود و منسوخ است.
اما درباره ی قافله ی حال چنین نیست زیرا در شعر زبان های قدیم هند و اروپایی مانند سنسکریت و یونانی و لاتبنی قافیه نموده است و در زبانهای ایرانی اوستا و پارتی و پهلوی نیز آن چه تا کنون از جنس شعر شمرده شده از قافیه عاری است.
در زبان انگلیسی قدیم به جای قافیه گاهی یک نوع هماهنگی بعضی از حروف در اثنای شعر وجود داشته و اشعار شکسپیر شاعر بزرگ انگلیسی در نمایشنامه های او اکثرا بی قافیه است.
ولتر در این باب نوشته است:ایتالیا یی ها و انگلیسی ها ممکن است از قافیه چشم بپوشند….هر زبانی صفت مشخصی دارد…..ما (فرانسوی ها) احتیاجی اساسی داریم به این که اصوات معینی در جایی معین تکرار شود تا شعر ما با نثر مشتبه نگردد.
همان طرز خواندن شعر در ایتالیایی و انگلیسی کافی است که هجاهای بلند و کوتاه را مشخص کند و همین نکته بی آنکه محتاج قافیه باشد آهنگ شعر را نگه می دارد.
ما که در زبان خود هیچ یک از این خصائص را نداریم چرا از آن چه طبیعت زبان به ما بخشیده است نیز دست بداریم؟
خواجه نصیر معتقد است که: شرط تقفیه در قدیم نبوده است و خاص است به عرب، و دیگر امم از ایشان گرفته اند. و جای دیگر نیز معترض این نکته شده و نوشته است: چنین گویند در اشعار یونان قافیه معتبر نبوده است و (جشوبی) به زبان فارسی کتابی جمع کرده است مشتمل بر اشعار غیر مقفی و آن را یوبه نامه نام نهاده. پس از این بحث ها معلوم می شود اعتبار قافیه از فصول ذاتی شعر نیست بل از لوازم او است به حسب اصطلاح.
بنابر این اگر بخواهیم شعر را چنان که از آغاز بوده و تا کنون هست و عرف و عادت بر آن جاری است تعریف کنیم،باید چنین گفت:
شعر تعریفی از کلمات است که نوعی از وزن در آن بتوان شناخت.
چند شعر زیبا و خواندنی
شعر در شعر
شعری زیبا از استاد شهریار
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم اینست که صاحبدل و صاحب نظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حُسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزد که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری ، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
استاد شهریار