شاعرانه های زیبا و دلنشین

عشق
شاعرانه های زیبا و دلنشین

شاعرانه های زیبا و دلنشین

 

هیچ چیزی مثل شعر عشق را بیان نمی کند.شعر عصاره ی احساس شاعران است.آنها با کلمات معجزه می کنند تا شکوه و عظمت عشق را به زیبایی هرچه تمام تر به تصویر بکشند. شاعرانه هایی زیبا و دلنشین از شاعران بنام و پر آوازه

 

ساده منم،باده منم،از همه جا رانده منم
از نفس افتاده منم،خنده ی افسرده منم

نور منم،شور منم،بنده ی مجبور منم
نفخه ی آن صور منم،زنده ی در گور منم

ساز منم،راز منم،قافیه پرداز منم
پشت هم انداز منم،عارف طنّاز منم

گشنه منم،تشنه منم،زخمی هر دشنه منم
بر لجن آغشته منم،سوی تو برگشته منم

پیر منم،شیر منم،از همه دلگیر منم
آیه ی تطهیر منم،سوره ی تکویر منم

راه منم،چاه منم،در دلِ گِل کاه منم
گرچه گدا شاه منم،فرصت کوتاه منم

هوش منم،گوش منم،عاقل مدهوش منم
یادِ فراموش منم،آتش خاموش منم

هست منم،مست منم،آیِنه در دست منم
گفت مرا پست منم،لایق این شست منم

باد منم،شاد من. م،هفتصد و هفت داد منم
معنی اعداد منم،رابط ابعاد منم

گریه ی یعقوب منم،طاقت ایوب منم
ساقی مشروب منم،پیش تو مغلوب منم.

مولانا

از مست نپرسید به میخانه چرا هست
ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست

قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانش
بر دار بگوید که به خمخانه شفا هست

جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاق
زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست

او نیز چو آن عابد بی دین بگردد
بیچاره نداند که در آن خانه دوا هست

آن کس که کند سجده به دلدار خیالی
دیوانه نداند که در این کار خطا هست

من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم
دیدم که بجز یار خداهست و بقا هست

از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم
زیرا که به میخانه ی عشاّق خدا هست

مولانا
درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است

درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتی
با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست

هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست

جملات زیبا اشعار دلنشین

 رمز و رازهای نویسندگی 

شعر آواز غم هوشنگ ابتهاج

سعدی

مرا یارا ! چنین بی‌یار مگذار
ز من مگذر ؛ مرا مگذار ، مگذار

به زنهارت درآمد جانِ چاکر
مرا در هجر ، بی‌زنهار مگذار

طبیب جان نه ، بل عیسیّ وقتی
مرو ما را چنین بیمار مگذار

مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار

تو را اندک نماید هجر یک شب
ز من پرس اندک و بسیار مگذار

دَمم بگسست ، لیکن بار دیگر
ز من بشنو مرا این بار مگذار …

مولانا
خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی

شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت
ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی

فروغی_بسطامی

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه‌ی مجنونِ به لیلی نرسیده!

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده!

سعدی

پشت این دیوار، کتیبه‌ای می‌تراشند
می‌شنوی؟
میان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتم
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی‌ام تابید
بازی‌های کودکی‌ام
روی این سنگ‌های سیاه پلاسیدند
سنگ‌ها را می‌شنوم: ابدیت غم
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است…

سهراب_سپهری

باغ ما در طرف سایهٔ دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب

سهراب_سپهری

بانگ ناقوس در دلم برخاست
من سر آسیمه‌وار و خواب‌آلود
جستم از جا
چه بود ؟ آه چه بود ؟
روز شادی است ؟ یا نوای عزاست ؟
هیچ کس لب به پاسخم نگشود
باد جنبید و کشته شد فانوس
شب گرانبار و تیره چون کابوس
بانگ ناقوس در دلم برخاست

آه می پرسم از خود
این چه نواست ؟
از برای که می زند ناقوس ؟

هوشنگ_ابتهاج

لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد

 

امیر_خسرو_دهلوی

 

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد

باز هم از چشمهٔ لبهای من
تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ، در خواب شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو

او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امّید را

او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را

من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را

او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن ، که من دیوانه ام

من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ، من تو را بیگانه ام

آه از این دل ، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا ، کس به آوازش نخواند

 

فروغ_فرخزاد

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer