سمت خیال دوست/سهراب سپهری

سهراب سپهری
سمت خیال دوست/سهراب سپهری

سمت خیال دوست/سهراب سپهری

ظهر بود

ابتدای خدا بود.

ریگزار عفیف

گوش می کرد.

حرف های اساطیری آب را می شنید،

آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.

لکلک

مثل یک اتفاق سفید

بر لب برکه بود.

حجم مرغوب خود را

در تماشای تجرید می شست.

چشم وارد فرصت آب می شد

طعم پاک اشارات

روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.

باغ سبز تقرب

تا کجای کویر

صورت ناب یک خواب شیرین؟

ای شبیه

مکث زیبا

در حریم علف های قربت!

در چه سمت تماشا

هیچ خوشرنگ

سایه خواهد زد؟

کی

انسان

مثل آواز ایثار

در کلام فضا کشف خواهد شد؟

ای شروع لطیف!

جای الفاظ مجذوب خالی!

سهراب سپهری

گزیده ای از اشعار رهی معیری

تا انتها حضور

امشب

در یک خواب عجیب

رو به سمت کلمات

باز خواهد شد.

باد چیزی خواهد گفت.

سیب خواهد افتاد،

روی اوصاف زمین خواهد غلتید،تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.

سقف یک وهم فرو خواهد ریخت

چشم

هوش محزون نباتی را خواهد دید.

پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.

راز سر خواهد رفت

ریشه ی زهد زمان خواهد پوسید

سر راه ظلمات

لبه ی صحبت آب

برق خواهد زد

باطن آیینه خواهد فهمید.

امشب

ساقه ی معنی را

وزش دوست تکان خواهد داد

بهت پرپر خواهد شد.

ته شب،یک حشره

قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.

داخل واژه ی صبح

صبح خواهد شد…..

سهراب سپهری

سمت خیال دوست

ماه

رنگ تفسیر مس بود

مثل اندوه تفهیم بالا می آمد

سرو

شیه ی بارز خاک بود

کاج نزدیک

مثل انبوه فهم

صفحه ی ساده ی فصل را سایه می زد

کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد

از زمین های تاریک

بوی تشکیل ادراک می آمد

دوست

توری هوش را روی اشیا

لمس می کرد.

جمله ی جاری جوی را می شنید

با خود انگار می گفت،

هیچ حرفی به این روشنی نیست

من کنار زهاب

فکر می کردم:

امشب

راه معراج اشیا چه صاف است.

سهراب سپهری

تنهای منظره

کاج های زیادی بلند

زاغ های زیادی سیاه

آسمان به اندازه آبی

سنگچین ها،تماشا،تجرد

کوچه باغ فرا رفته تا هیچ

ناودان مزین به گنجشک

آفتاب صریح

خاک خشنود.

چشم تا کار می کرد

هوش پاییز بود

ای عجیب قشنگ!

با نگاهی پر از لفظ مرطوب

مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ

چشم هایی شبیه چشمهای مشبک

پلک های مردد

مثل انگشت های پریشان خواب مسافر

زیر بیداری بیدهای لب رود

انس

مثل یک مشت خاکستر محرمانه

روی گرمای ادراک پاشیده می شد

فکر

آهسته بود

آرزو دور بود

مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند

در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد

یک دهان مشجر

از سفرهای خوب

حرف خواهد زد؟

سهراب سپهری

چشمان یک عبور

آسمان پر شد از خال پروانه های تماشا

عکس گنجشک افتاد در آب های رفاقت.

فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه

باد می آمد از سمت زنبیل سبز کرامت.

شاخه ی مو به انگور

مبتلا بود

کودک آمد

جیب هایش پر از شور چیدن

(ای بهار جسارت!

امتداد تو در سایه ی کاج های تأمل

پاک شد)

کودک از پشت الفاظ

تا علف های نرم تمایل دوید

رفت تا ماهیان همیشه

روی پاشویه ی حوض

خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد

بعد،خاری

پای او را خراشید

سوزش جسم روی علف ها فنا شد

(ای مصب سلامت!

شور تن در تو شیرین فرو می نشیند.)

جیک جیک پریروز گنجشک های حیاط

روی پیشانی فکر او ریخت

جوی آبی که از پای شمشاد ها تا تخیل روان بود

جهل مطلوب تن را به همراه می برد

کودک از سهم شاداب خود دور می شد

زیر باران تعمیدی فصل

حرمت رشد

از سر شاخه های هلو روی پیراهنش ریخت

در مسیر غم صورتی رنگ اشیا

ریگ های فراغت هنوز

برق می زد

پشت تبخیر تدریجی موهبت ها

شکل پرپپرچه ها محو می شد

کودک از باطن حزن پرسید

تا غروب عروسک چه اندازه راه است

هجرت برگی از شاخه او را تکان داد

پشت گل های دیگر

صورتش کوچ می کرد

(صبحگاهی در آن روزهای تماشا

کوچ بازیچه ها را

زیر شمشاد های جنوبی شنیدم

بعد در زیر گرما

مشتم از کاهش حجم انگور پر شد

بعد بیماری آب در حوض های قدیمی

فکر های مرا تا ملالت کشانید

بعد ها در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رسید

گرته ی دلپذیر تفافل

روی شن های محسوس خاموش می شد

من

روبرو می شدم باعروج درخت

با شیوع پر یک کلاغ بهاره

با افول وزغ در سجایای نا روشن آب

با صمیمیت گیج فواره ی حوض

با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه)

کودک آمد میان هیاهوی ارقام

(ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب

خیس حسرت پی رخت آن روزها می شتابم.)

کودک از پله های خطا رفت بالا

ارتعاشی به سطح فراغت دوید

وزن لبخند ادراک کم شد.

سهراب سپهری

 

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله ات را بگشا
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

******

من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

******

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

******

 

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است

******

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است

******

اشعار سهراب سپهری عاشقانه

کنار تو تنهاتر شده ام
از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است
از من تا من تو گسترده ای
با تو برخوردم
به راز پرستش پیوستم
از تو به راه افتادم
به جلوه ی رنج رسیدم
و با این همه ای شفاف
و با این همه ای شگرف
مرا راهی از تو به در نیست
زمین باران را صدا می زند
من تو را

******

اشعار کوتاه سهراب سپهری

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می‌خواند.

******

به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

******

هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

******

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت دریاها شهری ست
قایقی باید ساخت

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer