سفر به آینده
هوشی شینایچی داستان نویسی علمی تخیلی در ژاپن است و در دههی پنجاه از قرن بیستم اولین مجلهی SF (Science Fiction) را منتشر کرد. سفر به آینده رویایی
اکثر داستانهای او کوتاه و گاهی بسیار کوتاه و طنزآمیز و علمی تخیلی است. از قلم او بالغ بر هزار عنوان از این نوع داستانها بر جای مانده است که بخشی از آنها به بیش از بیست زبان زنده دنیا ترجمه شده و بخصوص در کشورهای چین و روسیه طرفداران زیادی دارد.
سبک نوشتن این نویسنده بسیار ساده و فاقد هر گونه ابهامی است. به همین دلیل طرفداران داستانهای او در ژاپن ، از از تمام هستند. احتمالاً سادگی سبک نگارش و کم حجم داستانهایش باعث شده که همه ی مردم و خارجی ها نیز به مطالعه آثارش علاقه نشان دهند. البته جذابیت آثار او هم میتواند دلیلی دیگر برای ابراز استقبال و علاقه خوانندگان به داستانهای او به شمار رود.
سفری به آینده
دکتر گفت: خوب، ماشین زمان پیما درست شد! دستیارش لبخندی زد و گفت : تبریک عرض میکنم. خوبه همین الان حرکت کنیم. چه طوره برگردیم به پانصد سال پیش و در جائی دنج استراحت کنیم چون این مدت، شب و روز کار کردیم و حسابی خسته شدیم
«چی میگی؟ برای ساختن این ماشین پول زیادی خرج کردم. اول باید آن هزینهها را جبران کنیم. استراحت بمونه برای بعد.
پس، چه کار کنیم؟
برویم به زمان آینده . برویم به دویست سال آینده، چیزی پیدا کنیم و بیاریم که پولی نصیبمان کنه.
چرا معطلی؟
آنها سوار ماشین زمان پیما شدند و بلافاصله از یک فروشگاه بزرگ در دویست سال بعد سر در آوردند.
معرکه است!!! همه چیز هست. پر از جنسه. ببینین، آقای دکتر ، این دیگه چیه؟ تا توضيحات را نخوانیم، نمیتونیم سر در بیاریم. روی این که شبیه ذره بینه نوشته شده میکروسکوپ الکترونیکی روی این ساك نوشته «اگر دکمهاش را فشار بدهید، تبدیل به قایق میشود. . آه، آنجا بخش عرضه داروهاست. مواد مخدر بدون اعتیاد، هورمون حفظ جوانی تا 150 سالکی، داروی مهرآورندهی صد در صد مؤثر … عجب دنیای محشری…
زیاد این ور و آن ور نگاه نکن . به چیز بدرد بخور پیدا کن. چیزی نگذشت که ناگهان با مشکل بزرگی روبرو شدند.
دکتر، باید چه کار کنیم، ما که پول نداریم.
دست خالی که نمیتونیم برگردیم. چارهای نیست. زود یه چیزی کش برو. این جا پر از جنسه , عیب نداره.
نکاتی که در زندگی باید رعایت کنیم همهی ما آدم هستیم آدمهای خیلی معمولی احساس مشترک
دستیار نگاهی به دور و بر خود انداخت، سریع دستش را دراز کرد و چیزی برداشت. مثل این که دستگاهی مانند رادار در کار بود، زیرا همان موقع صدای بلندگو شنیده شد: لطفا دست به کاری خلاف نزنید.
سپس بدنشان در معرض جریان برق قرار گرفت و کرخت شد. دستپاچه شده بودند و نمیدانستند چه کنند که پلیس، بسرعت سررسید و یقهی آن دو را گرفت و شروع کرد به بازجوئی.
شما از کجا اومدین؟ لباسهایتان خیلی عجیبه.
ما مال دویست سال پیشیم و با این ماشین زمان پیما به این جا اومدیم، نمیدانستیم شما انسانهای این عصر این قدر خسیسید. ما دیگه مرخص میشیم.»
چی چی رو مرخص میشین. ابداً. سرقت، جرم سنگینییه . نمیشه براحتی آزادتان کنم.
سخت نگیر سرکار . خدا را خوش نمییاد .
به التماس افتادند و شروع کردند به گریه و زاری. در این فکر بودند که اگر نتوانند بر گردند چه بلائی به سرشان خواهد آمد.
پلیس، بالاخره به رحم آمد. سری تکان داد و با صدائی آهسته پیشنهاد کرد: پس ، یه معامله کنیم. اون ماشین را چند لحظه در اختيار من بذارین. اگه این کار را بکنین، از گناه شما چشمپوشی میکنم. »
باشه، ولی خواهش می کنیم زود برگردین.
نگران نباشین، زود میآم. فقط سری به دویست سال آینده میزنم و یه چیز جالب برمیدارم و برمیگردم. با این کار میتونم از شغل خودم خلاص شم.
پلیس لبخندزنان به طرف ماشین زمان پیما حرکت کرد و آن دو با چهرهای مضطرب او را بدرقه کردند.