بیوگرافی اسماعیل فصیح
اسماعیل فصیح به تاریخ دوم اسفند سال 1313 هجری شمسی در محله ی درخونگاه تهران ،چشم به جهان گشود.اسماعیل فصیح معرفی آثار
پدر او ارباب حسن در چهارراه گلوبندک کاسب بود.
اسماعیل فصیح در دوسالگی پدرش را از دست داد و طعم تلخ یتیمی را چشید. فصیح از مهرماه 1320 در شش سالگی و همزمان با شروع حمله ی متفقین در جنگ جهانی دوم به ایران، به مدرسه ی ابتدایی عنصری رفت و دوران تحصیلات متوسطه ی خود را از پاییز سال 1326 در دبیرستان راهنما آغاز و در سال 1332 با دیپلم طبیعی پایان داد.
در آغاز تابستان 1335 فصیح بعد از چند سال کار و تدریس و پس انداز ، درخونگاهِ ایران را ترک کرده و از راه استانبول و پاریس به امریکا پرواز کرد و در شهر بوزمن مونتانا به تحصیل ادامه داد و لینسانس شیمی گرفت.
پس از اتمام درس به سانفرانسیسکو نقل مکان کرد.
در سانفرانسیسکو با دختری نروژی به نام آنابل کمبل ازدواج کرد ، اما همسرش هنگام زایمان در بیمارستان همراه با نوزادی که در شکم داشت فوت کرد.
اسماعیل فصیح پس از یک سال کار کردن به مونتانا بازگشت و از دانشگاه میزولا مونتانا مدرک ادبیات انگلیسی گرفت. همان جا بود که ارنست همینگوی را دید و با او گفتگویی کوتاه و دوستانه داشت. سپس به دانشگاه میشیگان رفت ،اما به دلایلی مقطع کارشناسی ارشد را نیمه کاره رها کرد و به تهران بازگشت.
پس از بازگشت به ایران چند ماهی را در مؤسسه ی انتشاراتی فرانکلین به عنوان مترجم کار می کرد. و سپس با معرفی نامه ی صادق چوبک در سال 1342 در شرکت ملی نفت ایران در مناطق نفت خیز جنوب به عنوان کارمند بخش آموزش، مشغول به کار شد.
در سال 1359 با شروع جنگ ایران و عراق و بسته شدن دانشگاه نفت آبادان ، در سن 47 سالگی و با سمت استادیار زبان انگلیسی بازنشسته شد. اسماعیل فصیح در مجموع به مدت 19 سال در این شرکت به خدمت مشغول بود.
فصیح از آن به بعد به دلیل تخریب منزل مسکونی اش در آبادان به تهران مهاجرت کرد. او گهگاهی در بخش برنامه های آموزشی زبان تخصصی و گزارش نویسی صنعت نفت خدمت می کرد.
اسماعیل فصیح سرانجام در 25 تیرماه 1388 در بیمارستان شرکت نفت تهران به دلیل مشکلات عروق مغزی درگذشت.
از اسماعیل فصیح آثار و رمان هایی بر جای مانده است که در زیر ذکر خواهیم کرد:
آثار اسماعیل فصیح:
رمان ویرایش
شراب خام(1347)
دل کور(1351)
داستان جاوید(1359)
ثریا در اغما (1363) ترجمه ی انگلیسی این کتاب در لندن در سال (1985) و ترجمه ی عربی آن در قاهره(1997)
درد سیاوش(1364)
زمستان 62(166) ترجمه ی آلمانی این اثر(1988)
شهباز و جغدان(1369)
فرار فروهر(1372)
باده کهن(1373)
اسیر زمان(173)
پناه بر حافظ(1375)
طشت خون(1376)
بازگشت به درخونگاه(1377)
کمدی تراژدی پارس(1377)
لاله برافروخت(1377)
نامه ای به دنیا(1379)
در انتظار(1379)
عشق و مرگ(1383)
گردابی چنین حایل(1381)
تلخکام(1386)
مجموعه ی داستان ویرایش
خاک آشنا(1349)
دیدار درهند(1353)
عقد و داستان های دیگر
گزیده ی داستان ها
نمادهای دشت مشوش
کشته ی عشق
نخستین کتاب اسماعیل فصیح شراب خام بود. در زیر گزیده ای از این کتاب را خواهیم خواند:
قیافه هایی هست که همیشه در مغز آدم باقی می ماند ،به یاد مستر گراهام و بعد به یاد ایالت مینه سوتا افتادم. به یاد روزهایی افتادم که در آن آپارتمان زیرزمینی زندگی می کردم. و بعد به یاد آخرین روزهای واشنگتن و قسمت های بد و تلخ آخرین روزهای آمریکا.
به دختر مهماندار گفتم یک بطری آبجو برایم بیاورد….
از این همه زیاد حرف زدن خودم هم مبهوت بودم. تمام کله ام داغ و گلویم خشک بود. خستگی و بی خوابی دیشب و شوک مرگ دختر مرده ی در ترن،حالا اثرش را توی مخم نشان می داد.
لابد هیستری داشت گل می کرد. یقه ی پالتو را بالا کشیدم،چشمانم را بستم و آب دهنم را قورت دادم. باد سردی هم که از شمال می آمد از راه دهان و دماغ وارد گلویم می شد….
همه ی ما روح های تنهایی هستیم که در افق های ناشناخته گو گیجه داریم. در میان خواب و بیداری رویا. تکه تکه زندگی می کنیم. شبی اینجا.خنده ای آنجا ،اشکی جای دیگر. پیر می شویم. عده ای دیر بیدار می شوند.عده ای دیگر هرگز بیدار نمی شوند.
ولی همه باز تنها لخت برمیگردیم.توی افقهای ناشناخته.
………
من از صحبت کردن در تلفن با زن ها اکراه دارم.گاهی صحبت کردن کم کم حساس و کشدار می شود.یعنی به جاهای باریک،به جاهای خیلی باریک می کشد….
…….
من از یک چیز نویسنده ها و فیلسوف ها خوشم می آید: وقتی از آن ها سوالی بکنید ،به قدری مفصل و سخاوتمندانه جواب می دهند که پانزده تا سوال بعدی را باید درز گرفت….
…..
نصف دنیا دیوانه و بدبختند و نصف دیگر هم خواهی نخواهی خودشان را دیوانه و بدبخت می کنند که دلیل جنون و بدبختی را بفهمند…..
برش هایی زیبا از رمان دل کور
برای دوست داشتن یک نفر ،وقت لازم است. برای نفرت گاهی فقط یک حادثه،گاهی یک ثانیه کافی است.
…
صادق برگشت و به صورت مادرش نگاه کرد. این جمله ی آخر بی شک از دهان مختار درآمده بود و حالا کوکب خانم آن را با بی گناهی کامل تکرار می کرد. چون مختار گوشت و خون او بود و فرخنده نبود.عروس و مار شوهر بودند…
…
اگر من خواستم روزی در باره ی کسی قضاوت کنم، او را با چیزی که در قلبش داره قضاوت می کنم. نه با کارهایی که مجبوره بکنه و می کنه.
چهل توصیه ی مهم فروید به دخترش
…
اسماعیل_فصیح
خلاصه_کتاب داستان_جاوید
داستان جاوید حکایت جوانی زرتشتی است که از یزد به تهران می آید در زیر ستم جامعه استبدادی آن دوران کمر خم می کند . کتاب در دوران زوال سلطنت قاجار و ابتدای حکومت رضاخان تراژدی دردناک این پسر زرتشتی را بازگو می نماید . گویا این کتاب بر اساس سرگذشت واقعی فردی به همین نام نوشته شده است . فصیح در آلمان با جاوید آشنا می شود و حکایت و قصه رنج وی را می شنود و در بازگشت به ایران این داستان را به رشته تحریر در می آورد .
جاوید به همراه عموی پیرش که موبدی در یزد است به دنبال پدرش – که تاجر خشکبار است – و هفت ماه پیش برای معامله به یک شاهزاده قاجار به تهران آمده و هنوز بازنگشته راهی پایتخت می شود . عمو در راه فوت می کند . جاوید به تنهایی به خانه اربابی ملک آرا – شاهزاده قاجاری – می رود و از مرگ پدر با خبر می شود . همچنان در می یابد که مادر و خواهر وی که همراه پدر بوده اند در زیر زمین خانه اربابی زندانی اند . در خانه اربابی می ماند و غلامی می کند .
به او گفته بودند که نیکى در طبیعت پرستى است، و هستى پس از مرگ به روان آدمى، زیبایى و جاودانگى مى بخشد. اما حالا مى دید که زندگى، فکر و خُلق ملک آراهاى این دنیاست
زندگى چوب چماق آلبالو بود. زندگى خفه خون بگیر و اون گوشه بتمرگ بود. زندگى دروغ ها و چاپلوسى هاى آدمهاى کوچولو بود. زندگى صدقه سرى هاى یک بیوه زن محروم و تنها بود. زندگى صداى موچ موچ حقه و بوى تریاک بود.
اسماعیل_فصیح
خلاصه_کتاب ثریادراغما
داستان این کتاب از جایى شروع مىشود که جلال آریان، کارمند شرکت ملى نفت ایران، ناچار مىشود در بحبوحه جنگ تحمیلى به پاریس برود. ثریاى بیست و سه ساله که بر اثر سانحهاى از دوچرخه بر زمین افتاده است، دچار عارضه مغزى شده و تمام طول داستان بر تخت آرمیده است.
جلال که از دلِ جنگ و خون و آتش و خمپاره پا به پاریسِ عشاق مىگذارد، به ناگاه خود را در بیمارستان، منفعل مىیابد، چه بسا براى ثریا از دست کسى کارى جز دعا بر نمىآید. چشمان مادرش در تهرانِ قحطى زده دوخته بر تلفن است، تا شاید خبرى از سلامت فرزند بیابد. جلال هم که حالا بالاجبار باید در پاریس بماند، از طریق دوستانِ سابق و یاران مهاجر خود وارد فضاهاى روشنفکرى مىشود که در کافههاى دودزدهى پاریس حاکم است.
جلات زیبایی از کتاب
ثریا در اغما
من دلم میخواهد هوار بزنم.
زندگى ساده و خوب فرانسه.
گهواره و گور دانش و ادب.
فردا که جمعه باشد ما مىرویم بوردو. آنقدر زندگى مىکنیم تا بمیریم.
در آبادانِ شما،
بچهها آنقدر مىمیرند تا زندگى کنند.
هیچى احمقانهتر از این نیست که آدم بخواهد توى تلفن به یک نفر بگوید دوستت دارم
و طرف بگوید چى گفتى؟
صدا نمیاد!
زندگى ساده است.
تو را از شکم مادر مىآورند اینجا.
به تو انید و عظمت دنیا را نشان مىدهند.
بعد توى دهانت مىزنند، همه چیز را از دستت مىگیرند و مىگذارند مغزت در کوما متوقف شود، صفر.
انصاف نیست.
من درد مشترکم/بیوگرافی احمد شاملو
به خاطر شب آخرهفته،
ترافیک خیلى سنگین است و به نظر مىرسد مردم دنیا از هر طرف مىریزند توى پاریس.
پاریس براى همه آخرِ خط است.
هرکس خسته و مانده و رانده است و هرجا هست آخر مىآید اینجا.
هیچ کس از پاریس اگر عقل داشت هیچ جا نمىرود.
فقط منم که ناشناس در غروب از پاریس محو مىشوم. دلم مىخواهد لیلا آزاده با ما بود.
اسماعیل_فصیح
درد_سیاوش
خلاصه_کتاب
جلال آریان یکی از شخصیت های کتاب های ( اسماعیل فصیح) خواهری دارد به نام فرنگیس ، فرنگیس نیز دختری دارد به نام ثریا ، که قرار است با پسری به نام خسرو ازدواج کند . شب عروسی شهروز عموی دیوانه خسرو جشن را بهم می زند و می گوید شما باید تقاص خون برادرم را بدهید . به دنبال این موضوع خسرو همه چیز را ترک کرده و به جست جوی دلیل مرگ پدرش می رود . پدر اصلی او سیاوش در زمانی که خسرو یک ساله بوده فوت نموده . سیاوش مردی بود،متفاوت از سایرین نیک اندیش و ساده زیست و حالا جلال آریان از آبادان به تهران میاد تا به خسرو و ثریا کمک کند……..
بنابراين او هم حالا خاطره است . نقشي كلي از طرح دوستت دارم تا روزي كه با تو قهر كنم اما خسرو نه ، خسرو دوست دارد و در عشق باقي است .
بالاي گچ بري هاي بخاري ، تابلوي بسيار بزرگي هم از سياوش در قاب طلايي بود . سياوش با پراهن سفيد ساده ، نگاه دردناك و ترحم آميزي به جلو داشت . بيست و چهار سال پس از مرگش حضور او در خانه فرياد مي زد .
مردم زندگي عادي خود را مي گذرانند – يعني به سر و كله هم مي پرند ، قهرمانان خود را مي كشند و بچه هاي خود را به خاك مي سپارند . ايراني بودن ساده است : پسر با پدر بد ، پدر با پسر بد ، دختر با مادر بد ، مادر با دختر بد ، زن با شوهر بد ، شوهر با زن بد ، مادر با بچه بد ، بچه با مادر بد ، خواهر با خواهر بد ، برادر با برادر بد ، معشوق با عاشق بد ، عاشق با معشوق بد ، و …. جامعه ايران ساده است .
زمستان_۶۲
اسماعیل_فصیح
زمستان_۶۲
خلاصه_کتاب
جلال آریان استاد بازنشسته شرکت نفت در دی ماه ۶۲ به اهواز می رود تا پسر بسیجی مستخدمش را که در خلال جنگ مفقود شده بیابد. وی به طور اتفاقی با جوانی به نام منصور فرجام که از آمریکا برای راه اندازی مرکز تکنولوژی کامپیوتر به اهواز آمده آشنا می شود. آریان در اهواز دوستانی دارد که منصور فرجام در جریان مراوده با آنها مهمترین تصمیم زندگی اش را می گیرد. فرجام پس ازمدت کوتاهی به خاطر مقررات دست و پا گیر اداری و عدم نظم در کارهای شرکت نفت، از کار دلسرد شده سرانجام برای نجات جان سربازی که چشمان نامزدش شبیه چشمان نامزد فوت شده اوست به جای او به جبهه می رود و شهید می شود؛ تا سرباز با کارت او به همراه نامزدش به خارج سفر کند. جلال آریان نیز برای نجات مریم جزایری همسر یکی از اعدامی ها که ممنوع الخروج و جانش در خطر است به طور مصلحتی ازدواج می کند و او و دختر کوچکش را به خارج می فرستد. در این میان ادریس پسر مستخدمش را که حالا معلول شده پیدا می کند و به تهران باز می گرداند.
جملات زیبایی از کتاب
زمستان_۶۲
مرغک عشق خدایا…
کی تواند ساخت
آشیان در طوفان
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن که روزگار طبیب است و عافیت بیمار ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم در آبگینه حسار
«همين ننه بوشهري كه اينجا وايساده و ماتش برده، يك پسرش شهيد شده،يه پسرش اسيره،يه پسرش هم با موج انفجار جنون گرفته.دو تاشون هم دربدر شدن رفتن كويت و يه پسرشم الان در جبهه هاي سوماره، تو سنگر خوابيده، درست ميگم ننه؟»
«جنگ ديگه ، براي هزارها هزار اتفاق افتاده، وحشتانكه بخصوص بچه ها و جوونها مثل اينكه طاعون و وبا به جون بچه هاي مردم افتاده، مثه برگ خزون ميريزن.»