چند شعر زیبای عاشقانه

عاشقانه
چند شعر زیبای عاشقانه

شعرهای عاشقانه و ناب ناب

اشعار زیبای شاعران کهن به دلیل زیبایی معنایی و ظاهری شعر و همچنین آهنگ نهفته در مصراع ها و ابیات آنها هنوز که هنوز است مورد پسند علاقمندان به شعر و عاشقان و کسانی که به شعر عشق می ورزند چند شعر زیبای عاشقانه  تقدیم به شما دوستداران شعر

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخرْ غمت به دوشِ دل و جان کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیالْ هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است «شهریار»
پای قناعتی که به دامان کشیده ام…

شهریار

جمله های مثبت تاکیدی
کلاف سردر گم

جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

مولانای جان

اشعاری زیبا از فریدون مشیری

جریمه کرده ای مرا؟ بی تو نفس نمیکشم!
تَرکه بزن!جریمه کُن! پا ز تو پس نمیکشم

هرچه پِیِ تو می دوم باز به “بی تو ” می رسم
کوه به کوه می رسد باز به تو نمیرسم

راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟
هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام

دامن خسته ام پُر از گرد تمام جاده ها
زیر نگاه تشنه گمشده ها، پیاده ها…

باز به یک هوای خود رخت مرا تکان بده
بین هزار آشنا سمت مرا نشان بده

سنگ نباش و خط بزن قصه باطل مرا
ترکه بزن جریمه کن ترک نکن دل مرا…

حضرت_مولانا

چند شعر زیبای عاشقانه

بگذار سر به سينۀ من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي درد مند را

شايد كه بيش از اين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميدۀ سر در كمند را

بگذار سر به سينۀ من تا بگويمت
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست

بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هواي تو از آشيان جداست

دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با مَنَت

تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پَرم در هواي تو

يك شب ستاره هاي تو را دانه‌چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمۀ شراب

بيمار خنده هاي توام، بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني، گرم‌تر بتاب…

فریدون_مشیری

صدای آب می آید

مگر در نهر تنهایی چه میشویند . . .؟

“لباس لحظه ها پاک است”

میان آقتاب هشتم دی ماه

طنین برف،نخ های تماشا،چکه های وقت

طراوت روی آجرهاست،روی استخوان روز

چه میخواهیم؟

بخار فصل گرد واژهای ماست

“دهان گلخانه ی فکر است”

سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند

تو را در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند

چرا مردم نمیدانند

که لادن اتفاقی نیست

نمیدانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است

چرا مردم نمیدانند که در گل های ناممکن ، “هوا سرد” است . . .

 

سهراب_سپهری

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه‌ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه‌ی من شوریده‌سر گذار
بنگر که چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداریم فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

هوشنگ_ابتهاج

مرده بُدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیَم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

 

مولانا


ديدي که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
ديدي که من با اين دل بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگي، بر زلف او عاشق شدم
اي واي اگر صياد من
غافل شود از ياد من
قدرم نداند…..

رهی_معیری


باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

هوشنگ_ابتهاج

 

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer