معرفی مولوی(مولانا جلال الدین محمد بلخی)

مولانا
معرفی مولوی(مولانا جلال الدین محمد بلخی)

معرفی مولوی(مولانا جلال الدین محمد بلخی)

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی درسال 604 ه.ق در بلخ چشم به تماشای هستی گشود. پدر او بهاء الدین ولدبن ولد (543-628 ه.ق ) مشهور به سلطان العلما از عالمان و واعظان عصر به شمار می رفت.معرفی مولوی(مولانا جلال الدین محمد بلخی)

سلطان العلما هنگامی که جلال الدین محمد حدودا چهارده ساله بود برای زیارت کعبه سفری در پیش گرفت.گویند در اثنای همین سفر بود که در نیشابور با عطار نیشابوری ملاقات کرد .  عطار به فراست استعداد عرفانی جلال الدین محمد را دریافت و به سلطان العلما گفت((زود باشد که این پسر تو آتش به سوختگان عالم زند))

سلطان العلما پس از گزاردن حج در قونیه ساکن شد. مولانا 24 ساله بود که سلطان العلما درگذشت و به درخواست مریدان پدر تکیه بر مسند وعظ و خطابه ی او زد. در همین هنگام تحت تربیت عرفانی ((برهان الدین محقق ترمذی)) قرار گرفت. پس از چندی برای ادامه ی تحصیلات دینی به حلب و دمشق سفر کرد. این سفر علمی او هفت سال به طول انجامید. و پس از آن به قونیه بازگشت.

پس از مرگ محقق ترمذی ،مولانا به تدریس پرداخت و در علوم دینی به شهرتی چشمگیر دست یافت.

تا اینجا زندگی مولانا درخشش قابل توجهی ندارد،اما هنگامی که شمس در آسمان زندگی مولانا طلوع می کند حیات حقیقی او آغاز می شود.

در سال 642 ه.ق محدبن علی بن ملک داد مشهور به شمس تبریزی به قونیه وارد شد. شمس تبریزی عارفی باطن گرا و بی اعتنا به ظواهر بوده است. شمس تبریزی با مولانا ملاقات می کند و مولانا که از قبل مقدمات سیر و سلوک عرفانی را طی کرده بود بر اثر همین ملاقات دگرگون می شود.  هرچند کم و کیف این ملاقات و آنچه میان مولانا و شمس گذشته در ابر ابهام فرو رفته است اما آشکار است که تصرف روحی شمس تبریزی مولانی مستعد را دگرگون کرده است. پس از این ملاقات شیوه ی زندگی مولانا به کلی تغییر می کند. مولانای واعظ و خطیب،از مسند خطابه به زیر می آید و نوعی شوریدگی عرفانی سرزمین وجودش را به لرزه در می آورد.

زاهد بودم ترانه گویم کردی

سرفتنه ی بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم

بازیچه ی کودکان گویم کردی

همین دگرگونی حیرت انگیز مولانا بود که سبب شد مریدان او کینه ی شمس تبریزی را به دل بگیرند و در آزار او سنگ تمام بگذارند.به هر حال شمس بعد از شانزده ماه قونیه را ترک کرد. پس از چندی مولانا دریافت که شمس در دمشق است. پس از ارسال نامه های فراوان و فرستادن مریدان به آن سامان ،شمس در سال 644 به قونیه بازگشت.

اما این بار فتنه ی مریدان مولوی او را در سال 645 از قونیه پرواز داد. شمس به کلی غایب شد و مولانا نتوانست هیچ نشانی از او پیدا کند معشوق رخ پوشید و کار عشق بالا گرفت.و عشق ،معشوق شد.عشقی که در بیت بیت شعر مولانا آتشی افروخته است.

معرفی مولوی(مولانا جلال الدین محمد بلخی)

پس از غروب شمس،مولانا در آیینه ی جان صلاح الدین زرکوب که مردی عامی اما روشن جان بود پرتو حقیقت را به نظاره نشست. صلاح الدین،شمس دیگر مولانا بود. مولانا پس از مرگ صلاح الدین 657 ه.ق نور شمس را در حسام الدین چلبی یافت و دل به او سپرد. این ارتباط عرفانی 15 سال تداوم یافت. حسام الدین بود که مولانا را رانگیخت تا سرودن مثنوی را آغاز کند.چنین بود که جان مولانا به دستیاری پیران راه گام به گام و پله پله تا ملاقات خدا اوج گرفت.مولانا در سال 672 سفر ابدیت را آغاز کرد و او را در قونیه به خاک سپردند.

مولانا/عشق پادشاه به کنیزک

آثار مولانا

مثنوی معنوی:

این کتاب در قالب مثنوی سروده شده استو در واقع مرامنامه ی فکری مولانا است.این کتاب حاوی آموزه های عرفانی مولانا در قالب تمثیلها و حکایت هاست . مثنوی حدود 25 هزار بیت دارد و مهمترین متن منظوم عرفانی است.

.فیه مافیه:

این کتاب به نثر است و زبانی صمیمی و روان دارد.بساری از آموزه های عرفانی موجود در مثنوی را در این کتاب نیز می توان یافت.

 مکاتیب:

مجموعه نامه های مولاناست.

مجالس سبعه:

مجموعه ای است از سخنانی که مولانا بر منبر به زبان آورده است.

دیوان کبیر(کلیات شمس تبریزی)

این کتاب دربرگیرنده ی مجموعه ی غزلها ،رباعیات و ترجیعات مولاناست. این دیوان که توسط بدیع الزمان فروزانفر تصحیح شده دربرگیرنده ی 3222 غزل و قطعه ، 1983 رباعی و 44 ترجیع بند است. دیوان مولانا بیشتر به دیوان شمس تبریزی شهرت دارد. زیرا مولانا در پایان بسیاری از غزل هایش ((شمس)) تخلص کرده است.

مجموعه ی غزلهای مولانا شورانگیزترین شعرهای فارسی را دربر دارد و هیجان عرفانی مولانا از بیت بیت این غزلها زبانه می کشد. در غزل مولانا کلمات پرپر می زنند که به موسیقی تبدیل شوند. در یک کلام مجموعه ی غزل های مولانا رستاخیز اندیشه و زبان است. در مثنوی مولانا آرام تر است و بیشتر در پی القای معانی است.اما در دیوان کبیر مدهوشی و ناهوشیاری عارفانه غوغا می کند. اگر مثنوی را رودی بدانیم ، غزلیات مولانا آتشفشانی مهیب و حیرت انگیز است. مرکز ثقل ساختمان فکری مولانا در کلیه ی آثارش و به ویژه در دیوان کبیر عشق است. عشقی که در بیشتر شئونات هستی جاری است. همین عشق است که شوراننده ی مولوی است و کلمات را سیل آسا بر زبان او جاری می کند. او هیچ گاه خود را شاعر نمی شمارد و حتی از آن عار دارد. اصولا مولوی تنها به سکوتی عارفانه ارج می نهد و به سخن گفتن و شاعری وقعی نمی نهد. به همین دلیل است که تخلص خاموش را برگزیده است. بی اعتنایی به لفظ و رفتار غیر معمول با کلمات در دیوان او موج می زند.

آه که آن صدر سرا می ندهد یار مرا

می نکند محرم جان محرم اسرار مرا

نغزی و خوبی و فرش،آتش تیز نظرش

پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا

غرقه ی جوی کرمم،بنده ی آن صبحدمم

کان گل خوشبوی کشد جانب گلزار مرا

هر که به جوبار بود،جامه بر او بار بود

چند زیان است و گران خرقه و دستار مرا

نیست کند هست کند بی دل و بی دست کند

باده دهد مست کند ساقی خمار مرا

ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن

شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا

بیش مزن دم ز دویی دو دو نگو چون ثنوی

اصل سبب را بطلب،بس شد از آثار مرا

……………………………………………………….

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer