بارون-احمد شاملو

بارون
بارون-پریا-احمد شاملو

بارون-احمد شاملو

سمت خیال دوست/سهراب سپهری

بارون-پریا-احمدشاملو

بارون میاد جر جر

گم شده راه بندر

ساحل شب چه دوره

آبش سیاه و شوره

ای خدا کشتی بفرست

آتیش بهشتی بفرست

جاده ی کهکشون کو

زهره ی آسمون کو

چراغ زهره سرده

تو سیاهیا می گرده

ای خدا روشنش کن

فانوس راه منش کن

گم شده راه بندر

بارون میاد جرجر

 

………

بارون میاد جر جر

رو گنبد و رو منبر

لک لک پیر خسته

بالای منار نشسته

لک لک ناز قندی

یه چیزی بگم نخندی

تو این هوای تاریک

دالون تنگ باریک

وقتی که می پریدی

تو زهره رو ندیدی

عجب بلایی بچه

از کجا میایی بچه

نمی بینی خوابه جوجم

حالش خرابه جوجم

از بس که خورده غوره

تب داره مثل کوره

تو این بارون شرشر

هوا سیا زمین تر

تو ابر پاره پاره

زهره چیکار داره

زهره خانم خوابیده

هیچکی اونو ندیده

بارون میاد جر جر

رو پشت بون هاجر

هاجر عروسی داره

تاج خروسی داره

هاجرک ناز قندی

یه چیزی بگم نخندی

وقتی حنا میذاشتی

ابروتو ور میداشتی

زلفاتو وا میکردی

زهره نیومد تماشا

نکن اگه دیدی حاشا….

حوصله داری بچه

مگه تو بیکاری بچه

دومادو الان میارن

پرده رو ورمیدارن

دسمو میدن به دسش

باید درارو بسش

نمی بینی کار دارم من

دل بی قرار دارم من

تو این هوای گریون

شرشر لوس بارون

که شب سحر نمیشه

زهره بدر نمیشه

……………بارون-پریا-احمدشاملو

بارون میاد جر جر

رو خونه های بی در

چهارتا مرد بیدار

نشسته تنگ دیفار

دیفار کنده کاری

نه فرش و نه بخاری

مردا،سلام علیکم

زهره خانم شده گم

نه لک لک اونو دیده

نه هاجر ورپریده

اگه دیگه برنگرده

اهو اوهو چه درده

بارون ریشه ریشه

شب دیگه صبح نمیشه

بچه ی خسه مونده

چیزی به صبح نمونده

غصه نخور دیوونه

کی دیده که شب بمونه؟

زهره ی تابون اینجاس

تو گره مشت مرداس

وقتی که مردا پاشن

ابرا ز هم می پاشن

خروس سحر میخونه

خورشید خانم میدونه

که وقت شب گذشته

موقع کاروگشته

خورشید بالا بالا

گوشش به زنگه حالا

بارون میاد جرجر

رو گنبد و رو منبر

رو پشت بون هاجر

رو خونه های بی در…

ساحل شب چه دوره

آبش سیاه و شوره

جاده ی کهکشون کو

زهره ی آسمون کو

خروسک قندی قندی

چرا نوکتو می بندی

آفتابو روشنش کن

فانوس راه منش کن

گم شده راه بندر

بارون میاد جر جر

………………………………………………………………………………

احمد شاملو

پریا-شاملو

بارون-پریا-احمدشاملو

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد…

« – پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ »

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« – پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ
عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!

گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« – شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » …
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن

عوضش تو شهر ما… [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!

آتیش! آتیش! – چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن

الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن

پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! » …

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا …
***
« – پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری
زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، –
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.

دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:

دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!

دنیای ما – هی هی هی !
عقب آتیش – لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک …

دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!

خوب، پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می
کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون –
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن،
انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن …

بارون-پریا-احمدشاملو

وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم –
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد …

شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

« – دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم … »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:

قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!

بارون-پریا-احمدشاملو

در یک کلام عاشق ادبیات. آنقدر نوشته ام که انگشتانم تاول زده است.

Leave a reply:

Your email address will not be published.


Site Footer